اسرا اسرا ، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره
پارساپارسا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 21 روز سن داره

فرشته کوچولوی آسمانی خانه ما

اولین میهمانی افطار

  سلام چیگر طلایی...نقل نباتم امروز اولین میهمانی افطارته که عزیزجون دعوتمان کرده ....البته به طور رسمی اخه ما اکثر روزا اونجا هستیم ........   قبل از میهمانی قرار شد بریم بیرون ..... پاتو که تو ماشین میذاری میخوابی اگه اولش هم مقاومت کنی اما بعد از چند دقیقه یه خواب خوب و ارام می کنی .....امروز با بابایی و ارین و باباو مامانش رفتیم بیرون میخواستیم بریم فروشگاه اما بابایی با بابایی ارین گفتن بریم چند تا خانه تو جنت اباد ببینیم برای خرید همچین با اراده رفتن که گفتم حتما همین امروز میخرند ...اما تو خوب میشناسیشون جو گیر ن فقط.......   خلاصه بعد از مقداری بنگاه گردی باباهاو حرف زدن مامانا دست از پا درازتر برگشتیم خا...
26 مرداد 1390

نی نای نای

خوشگل مامانی سلام دخملی امروز همه اش نی نای کرده تا یه صدا به گوشت میرسید پاهات را بلند میکنی و میکوبی زمین  یا دور خودت میچرخی......... و دستات را تو هوا تکان میدی ....... سرت را انقد بالا  و پایین میکنی که سرت گیج میره ومیخوری زمین ..... با هر اهنگ تنی که میشنوی شروع به لال لا لا می کنی و تکرار اهنگ می کنی ............  
22 مرداد 1390

امروز منو اسرا

  سلام جیگر مامانی   قربانت برم من   امروز برات آش نذری پختم ....وقتی تازه دنیا امده بودی نذر کردم به امید خدا هر ماه رمضان آش یا ماه محرم شعله زرد برات بپزم .....   اولین ماه محرم تو 6 ماهه بودی شعله زرد پختیم البته با کمک عزیزجون و خاله ها ....   الان که ماه رمضانه تو 15 ماهه هستی و من برات آش پختم .....خدایی خیلی خوشمزه بود همه چیزش اندازه بود ...   تازه همه کاراشم خودم کردم ....فقط تو پخش کردنش عزیز خیلی کمک کرد اخه من نگران بود هول بشم و تو دست به دیگ داغ بزنی ...   دایی حسن هم همسایه های تو کوچه ارو داد دستش درد نکنه اخه من روم نمیشد برم تو کوچه به آش پخش کردن .....   ...
21 مرداد 1390

یک روز ددری

سلام عزیز دلم قبل از اینکه اینجا بیام اینقدر حرفا دارم که نمیدانم کدامش را برات بنویسم اما وقتی اینجا دوست دارم فقط بهت نگاه کنم که چطور ارام خوابیدی اخه وقتی بیداری نمیذاری من دست بزنم همانطور که من از تو میخوام دست نزنی تو هم دست منو از رو کیبورد کنار میزنی دختر نازم من خیلی دوست دارم .... هر روز صبح که از خواب پا میشی با عجله میدوی میری سمت توالت اخه تا صبح خیلی خانم و تمیز میخوابی بعد از توالت میری سراغ در خانه و میخوای که بری "دَ" از بس عادت کردی و "دَدَری "شدی ...بابای گاهی شاکی میشه ..... هر جا ببرمت به جز پارک چوبی که میری تاب و سرسره به عنوان "دَ"قبول نداری دیروز بود که رفتیم با خوشحالی داد زدی "دَ دَ" اگپه بچه ها مش...
18 مرداد 1390

طوطی کوچولو

اسرای نازم دخمل کوچولوی من مثل یه طوطی میمونی ..... وقتی خیلی زیاد حس میکنم دوستت دارم و ان را ارام و فقط با لب ها به تو میگم تو هم خیلی ارام و تنها با تکان دادن لب هات تکرار می کنی
16 مرداد 1390

موبایل و اسرا

  عزیز دلم ....دوردانه من   علاقه خاصی به موبایل داری....موبایل من را که از برنامه ها خالی کردی از بس با اون انگشت فصول کوچولوت دکمه ها را فشار دادی بیشتربرنامه های من را پاک کردی ....   تا ازت غافل بشن زنگ زدی به یه نفر از لیست مخاطبین ...   اما جالب موبایل بابا مجیده تازه خریده...اخه بابایی تو خراب کردن موبایل نمونه نداره...سالی یه کی دوتای را به باد میده یا زمین میندازه میشکونه یا میندازه تو اب.... خلاصه از این حرفا ه بگذریم میرسیم به انیشتن کوچولوی به اسم اسرا که موبایل تمام تاچ بابایی را به راحتی از حالت قفل صفحه کلید در میاره ....اوائل فکر میکردم شانسی باز میشه اما بعد از دو بار دقت کردن دیدم نه خیر خا...
16 مرداد 1390

بازی و اسرا یا اسرا و بازی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  دخمل نازم   با تمام وسایل خانه کار داری میخوای از همه چیز سر در بیاری ...کشو ها را باز می کنی با اینکه قدت نمیرسه توش را ببینی میری روی نوک انگشتان پات و بلند میشی و دستت را میبری داخل کشو ووسایلش را بیرون میریزی ....   حتی یکی از بازی های مورد علاقه ات خالی کردن کشو لباساته که زیر تختته و پا تختیته که حوله و وسایل خوابت را توش گذاشتم ....لباس ها را بیرون می کشی و با خوشحالی میاری میندازی تو هال. بر میگردی تو اتاقت و یه تیکه لباس دیگه را میاری ...گه گاهی هم به من نگاه می کنی ببینی چه عکس العملی در مقابل کارت نشان میدم اگه بهت بخندم تمام کشوت را خالی می کنی اگه اخم کنم با اوردن دوسه تیکه لباس و دادنش به من میخندیو خ...
16 مرداد 1390

اسرای شگفت اور

  سلام دخترکم   الان که 14 ماه را داری یه سری کلمات را بیان می کنی ....   بابا ...ابه ...دَه (گردشو پارک)....کَ(مخفف کفش)....الا(خاله )...مَهم(مریم)....آهه(آره )   "نه" که تازه به کلماتت اضافه شده ...   یه مواقعی یه سری کلمات را کاملا صحیح می گی اول همه فکر میکردن من از ذوقم اشتباه میشنوم اما تو به همه نشان دادی که نه اینطور نیست و یه سری کلمات را گاها صریح و کامل می گی مثلا....عزیز( مادربزگ)   نمیام .....بریم ....سلام و حتی خدا حافظ.....حتی یه بار سر سفره بودیم همه بودن خواستی غذا برداری گفتیم داغه ....دست زدی به غذا گفتی" داغه "   خلاصه فکر می کنم خیلی زود به حرف زدن بیفتی و شروع...
16 مرداد 1390

دومین مروارید

اواخر هفته پیش یعنی ١٢ -١٣ هم مرداد بود که مرواریدهای خوشگلی تو دهان خانم کوچولو جوانه زد این دومین سری از دندان های اسرای منه ...تازه میشه ٤ دندان خوشگل ... برات یه مسواک صورتی با طرح دختر توت فرنگی خریدم دیشب که خودم داشتم مسواک میکردم  مسواک تو را هم بهت دادم و تو برای اولین بار با نگاه کردنبه من درست مسواک را درست روی دندانهای کوچولوت می کشیدی .....
16 مرداد 1390